در پیری ارتکاب می ناب می کنی


این صبح را تصور مهتاب می کنی

مویت سفید گشت و همان از شراب تلخ


در شیر زندگانی خود آب می کنی

دل را برای جسم ز می می کنی خراب


تعمیر دیر از گل محراب می کنی

از توبه حرف می زنی و باده می خوری


بیدار می شوی و دگر خواب می کنی

در قلزمی که کشتی نوح است در خطر


بالین ز گرد بالش گرداب می کنی

سررشته حیات به آخر رسید و تو


پس پس سفر چو طفل رسن تاب می کنی

درمان شیب باده روشن نمی کند


زخم کتان رفو چه به مهتاب می کنی؟

چون عقل و هوش و دین و دلت را شراب برد


آهنگ این سفر به چه اسباب می کنی؟

موی سفید، مشرق صبح قیامت است


وقت است توبه گر ز می ناب می کنی

از روی گرم دل به تو پرتو نمی رسد


تا پشت خویش گرم به سنجاب می کنی

همت زراستان، گه افتادگی بجوی


بالین ز راه ساز، اگر خواب می کنی

اول دل و زبان خود از توبه پاک کن


صائب اگر نصیحت احباب می کنی